خاصیت اعداد همین است، اینکه خشک و خالی پشت سر هم بیایند و خبری را به گوشمان برسانند. مثلا سالانه آن تعداد آدم در اثر نبود بیمارستان در حاشیه شهر جانشان را از دست میدهند، آن تعداد آدم به دلایل مختلف معتاد میشوند و... این جملهها و این عددها در با خبریترین شکل ممکن خوانده و شنیده میشوند و بعد از یاد میروند. عددها نمیتوانند داستان زندگی آدمها را تعریف کنند.
نمیتوانند به ما بگویند که امروز صبح فریبای سیوچهارساله پس از 14سال نگهداری از همسر علیلش در مسیر طولانی بیمارستان، آرزوی مرگ برای خودش کرد. نمیتوانند برایمان توضیح بدهند حبیب شصتویکساله وقتی از جاده دستگردان انتهای شهرک شهید باهنر عبور میکرد، جلوبندی ماشینش نابود شد و تمام درآمد این ماهش را خرج تعمیرش کرد.
زندگیها و آدمها در این عددها خلاصه نمیشوند. برای همین اینبار بهسراغ آدمها رفتیم. به جای اینکه طول و عرض پروژههای ناتمام را متر کنیم، ذرهبین را روی زندگی آدمها گذاشتیم. از زبان همین آدمها از پروژههای نیمهتمام حاشیه شهر گفتیم که اگر تا امروز تمام شده بودند شاید داستان این آدمها جور دیگری رقم میخورد. پروژههایی که میتوانستند زندگیها را طور دیگری رقم بزنند اما به دلایل مختلف مسکوت ماندهاند.
درد این روزها را فقط با کار تسکین میدهد. بیوقفه کارکردن. شستن و رفتن و جاروکشیدن و از این خانه به آن خانه رفتن. فرارکردن از خودش، زندگیاش، همسرش. شوهری که حالا فقط یک اسم است توی شناسنامه، یک بدن نیمه جان است گوشه خانه. مرد سی وچهارسالهای که وقتی صدایش میزنی با لبخندی کودکانه سر بر میگرداند و نگاهت میکند.
۱۴سال پیش که اول ازدواجشان با هزار امید و آرزو به شهر آمده بود، این روزها را در کابوس شبهایش هم نمیدید. اما دنیا از همان سال اول زندگی مشترک برایش تیره و تار شد، ناصر درست روز اول کاری هنگام کار از بالای ساختمان چند طبقه سقوط میکند. مغزش آب برمیدارد و از کمر به پایین فلج میشود.
از ناصر حالا یک جسم بیحرکت درازکشیده باقیمانده و یک ذهن خالی و راکد، کودکی که فریبا ۱۴سال است برایش مادری میکند. با همان لحن آرام غمزدهاش میگوید: دیشب که با هزار بدبختی کشانکشان تا دم در بردمش و توی تاکسی گذاشتمش، بغضم ترکید. تا بیمارستان با خودم میگفتم خدایا یا من را ببر یا این را.
این مسیر طولانی از آخر قلعهساختمان تا بیمارستان قائم(عج) و هزینهای که هر ماه باید بابت این مسیر پرداخت کند، چیزی است که امانش را بریده است. ناصر هر ماه نیاز به چکاپ تخصصی دارد و باید زیرنظر پزشک متخصص دارو بخورد. اگر داروها قطع شود تشنج میکند و شرایط سختتر میشود. چند باری ناصر را به درمانگاههای اطراف برده اما جوابش کردهاند و گفتهاند به پزشک متخصص نیاز دارد.
فریبا صبح تا شب در خانهها کارگری میکند که خرج دارو و درمان، اجاره خانه و... را دربیاورد. حالا این هزینه اضافی رفتوآمد چیزی است که توان پرداختش را ندارد.
قرار بود چهارسال بعد این بیمارستان افتتاح شود اما دعوای ارگانها و پاسکاریها بهحدی زیاد شد که قدم از قدم برداشته نشد
فریبا شبیه هزاران شهروند دیگر این محدوده است که نیاز مبرم به خدمات پزشکی تخصصی دارند. همان بیمارستانی که چند سال پیش کلنگش را اول شهرک شهید رجایی به زمین زده بودند اما یک آجر هم روی آجرش گذاشته نشد. داستان برمیگردد به فروردین سال۹۵ که با دستور ویدئوکنفرانسی رئیس جمهور وقت، وعده ساخت اولین بیمارستان در زمین پنج هکتاری حاشیه شهر داده شد. قرار بود چهارسال بعد این بیمارستان افتتاح شود اما دعوای ارگانها و پاسکاریها بهحدی زیاد شد که قدم از قدم برداشته نشد. این وسط آدمهایی ضرر کردند که از کمترین خدمات پزشکی و درمانی هم محروم شدند.
جزئیات ریز این زمین یک جایی توی ناخودآگاهش حک شده است. چالهچولههایش، کنجهایش و گوشه و کنارش. همه چیز این محیط را بلد است. ذهنش مستعمره خاطرههایی است که روزها و سالها در همین چند وجب جا شکل گرفته است. روزی روزگاری اینجا مدینه فاضلهاش بوده است. بهشتی که در هر فرصتی خاکش را حسابی به توبره میکشیده و تا جان در بدن داشته میدویده و شوت میزده و بازی میکرده است.
یک جاهایی میان حرفهایش به زمین فوتبال کودکیاش نگاه میکند و با تعجب از خودش میپرسد که نمیداند چه چیزی در این زمین بود که او را اینطور سحر و جادو کرده بود، بعد پاسخهای متفاوتی کنار هم ردیف میکند.
اینکه شاید آن روزها خبری از گوشی همراه و بازیهای رایانهای نبوده، دنیایش کوچکتر بوده، قد همین محله و تنها قسمت هیجانانگیز این دنیا برایش همین زمین خاکی کوچک بوده است، هرچه که هست این را میدانیم که فقط هادی مختاری شیفته این زمین نیست. خاطرات بیشتر فوتبالیستهای محله کشاورز گره خورده است به ورزشگاه شهید رجایی در انتهای کوچه کشاورز.
مدتهاست که در این زمین توپ نزده اما از ورزش هم دور نشده است. هر روز نرمش میکند، میدود و تلاش میکند که روی فرم بماند. روزی روزگاری اما سالم ماندن و روی فرمماندن برایش مطرح نبوده است. فوتبال را برای فوتبال بازی میکرده بدون هیچ پس و پیش و فکر دیگری. این زمین هنوز جذابیتش را برای او از دست نداده است. با اشتیاق به زمین نگاه میکند. آن لحظههایی که هیجانش زیاد میشود، لهجه مشهدیاش هم ناگاه برمیگردد و یکی در میان جملهها را با لهجه میگوید.
از روز اولی میگوید که این زمین را دیده است. یک روز که برادرش کیف ورزشیاش را میبندد و پیله میشود که او را هم با خودش ببرد. هیچچیز او را منصرف نمیکند. از حر۲۹ که خانهشان بود تا حر۱۹ را پای پیاده میآیند؛ «از همون در بسته اول ورزشگاه آمدِم داخل. دیدم اینجا قیامته. تیما همه داشتن گرم مِکِردن. او شوت مِزد! ای پاس مِداد. سکوها شلوغ! تماشاچیا دور تا دور زمین نشسته بودن، سر تیما کل کل مِکردن. بعضیا حتی دعواشان افتاده بود! مو قشنگ یادُمِه. همو گوشه کنار سکو نشستُم.»
آن روز تیم برادرش از یک تیم گلشهری میبازد. ناراحت میشود و شاکی که چرا باختید؟ از آن روز به بعد پاتوق ،هادی میشود همین زمین خاکی. هر کس کاری با او داشته است راه را مستقیم میگرفته و بدون پرسوجو به میدان فوتبال میآمده است.
دیوارهای دودگرفته، فیلترهای سیگار که زمین را پوشانده، زمین خاکی و سکوهای خلوت و... همه نشان میدهد که حالا اینجا شباهتی به خاطرات این دو برادر ندارد. دیگر خبری از جام رمضان و کاپ زمین خاکی ساختمان نیست، تنها مسابقات مهمی که اینجا برگزار میشده و بازیکنهای معروف مثل رضا عنایتی، خداداد عزیزی و... را هم به اینجا میکشانده است.
به گفته هادی مختاری از سال۹۵ رفتهرفته اینجا خلوت میشود. دو سالن فوتسال این مجموعه حالا پر از چالهچوله است. زمین خاکی هم دستکمی از آن ندارد. حضور همیشگی معتادها هم حالا اینجا را ناامنتر از همیشه کرده است. هادی مختاری دلیل بخشی از این مشکلات را اختلاف ارگانها میداند. اینجا زیرنظر اداره کل ورزش و جوانان استان خراسان رضوی است و کاری برایش انجام نمیدهد.
حضور همیشگی معتادها هم حالا اینجا را ناامنتر از همیشه کرده است
شهرداری منطقه6 هم فقط به نردهگذاری و چند اقدام کوچک بسنده کرده است. هرچه هست خاطرات خیلیها اینجا خاک شده است. زمینی که میتوانست مثل سابق در اوج بماند و از حضور بچههای فوتبالی خالی نشود.
یک کیسه پر از دمچه و گردن مرغ و یک کیسه پر از ورق دارو. همه را روی صندلی کمکراننده گذاشته تا راهی خانه شود و شیفت بعدازظهر دوباره برگردد. جملهها را با لحنی یکسان پشت سر هم ادا میکند. لهجه روستاییاش باعث میشود که سادهتر و بیپیرایهتر هم به نظر برسد؛ «در پنجاهوپنجسالگی کل پساندازم خرج یک پراید ۵۰تومانی اوراقی شد.
هر روز آخر باهنر کنار تاکسیهای دیگر نگه میدارم و مسافرها را به روستاها میبرم. جاده دستگردان و سالارآباد چاله دارد اینقدر! یکی از یکی بزرگتر. هرهفته ماشین ما جلو مکانیکی است. یک هفته برای مکانیکی کار میکند یک هفته برای خانواده!»
حبیب بهاری پیرمرد شصت و یک ساله تاکسیران خط شهرک شهید باهنر است. میگوید: چالههای زندگیام کم نیست که بخواهم درگیر چالههای جاده و هزینههای ماشینم باشم!
جاده دستگردان در انتهای شهرک شهیدباهنر بیش از ٤٠سال است آسفالت نشده و آسفالت قدیمی جاده هم حالا موج برداشته و خطرساز شده است. شاید بیشترین آمار تردد در این جاده را تاکسیرانها داشته باشند. تاکسیرانهای ایستگاه انتهای شهرک شهیدباهنر. آنها اهالی هفت، هشت روستای اطراف را از همین جاده به روستاهایشان میرسانند و حالا دل پردردی از این جاده دارند.
از پیگیری خودش و همکاران تاکسیرانش میگوید. اینکه از راهسازی، شهرداری و... هزار تا وعده دادهاند اما وضع جاده دستگردان هر روز بدتر میشود. اداره کل راه و شهرسازی خراسان رضوی وظیفه آسفالت این جاده را برعهده اداره کل راهداری و حمل و نقل جادهای میداند اما آنها هم شدت خرابی در این جاده را به اندازهای میدانند که مشکل با لکهگیری برطرف نمیشود و فرماندار مشهد باید در کمیته نظارتی برای آن اعتبار پیشبینی کند تا امکان روکش فراهم شود.
علی مجردیان، رئیس شورای اجتماعی محله شهید معقول است. دغدغه بهبود وضعیت محله و منطقه زندگیاش را دارد و رک و پوستکنده حرفش را میزند. در بوستان اردیبهشت در نزدیکی محل زندگیاش قرار میگذاریم. پارکی که عمر کوتاهی دارد و پس از درخواستهای مکرر اهالی سال پیش ساخته میشود. همان ابتدای گفتوگو نگاهی به دور و اطراف میاندازد، آهی میکشد و میگوید: پدر و مادر خودم و بسیاری از اهالی این منطقه در حسرت داشتن همین پارک محلی و قدمزدن در آن از دنیا رفتند. چیزی که در منطقههای دیگر معمولی است. خیلی حرف است ها!
اما این پارک از معدود پروژههای کوچک این منطقه است که به ثمر نشسته است. او از پروژههایی میگوید که پس از کلی درخواست هنوز مسکوت ماندهاند. یکی از اینها پروژه تقاطع غیرهمسطح مصلی است که سال۹۹ پل اصلی افتتاح میشود اما چند راه دسترسی آن از جمله بازوی چهارم مسکوت میماند.
بازوی چهارم باعث میشود که شهرک شیرین، کوچه کشاورز، کوچه حمام و کوچه شهید معقول از بنبست خارج شوند. بار ترافیکی کاهش مییابد و دسترسی به سوی دیگر شهر آسانتر میشود و کلی فایده دیگر دارد. قرار بود ساخت این بازو شش ماهه تمام شود اما حالا پس از گذشت دو سال آب از آب تکان نخورده است.
یکی از اینها پروژه تقاطع غیرهمسطح مصلی است که سال۹۹ پل اصلی افتتاح میشود اما چند راه دسترسی آن از جمله بازوی چهارم مسکوت میماند
دیگر پروژه مسکوتمانده منطقه احداث پارک 70هکتاری با موضوعیت کشاورزی است که در مجاورت محله شهید معقول قرار دارد. کلنگ این پروژه هم در سال۹۹ بر زمین میخورد اما حالا یک زمین جدولکشی خاکی بر جا مانده که هیچ پیشرفت خاصی نداشته است.
شهردار منطقه6 در گفتوگو با شهرآرامحله میگوید: به منطقه6 با توجه به کمبرخورداربودن ۲۸۰میلیارد تومان اعتبار عمرانی اختصاص داده شده که در قالب ۱۶۹پروژه عمرانی در حال اجراست. نزدیک به ۱۲۲میلیارد تومان از این اعتبار به ۷۲پروژه زودبازده اختصاص پیدا کرده است. بهطورکلی از آن اعتبار کلی ۲۴۰میلیارد به پروژههای ناحیه۲ و ۳ تخصیص داده شده است.
کاظم یزدانمهر درباره پروژههای زودبازده توضیح میدهد: این پروژهها پیشرفت ۵۰ تا ۷۰درصدی داشته و تا پایان آبان به اتمام میرسند. پروژههایی مثل توسعه فضای سبز، لکهگیری آسفالت و... .
او درباره پروژههای نیمهتمام میگوید: پروژههای نیمهتمام با توجه به مطالبات قبلی شهروندان کلنگزنی شده است و سعی میکنیم این پروژهها را تا پایان سال یا شش ماهه سال آینده به اتمام برسانیم.
حالا هم درگیر اجرای آنها هستیم. بازوی چهارم تقاطع غیرهمسطح مصلی دوباره از سر گرفته شده و احداث پل زیرگذر خط ریل راهآهن هم در دست اجراست. شهردار منطقه6 ادامه میدهد: باید در نظر داشت این پروژه سنگین و زمانبر است.
کاظم یزدانمهر همچنین از آسفالت جاده دستگردان در هفته آینده نیز خبر میدهد: با درخواستهای مکرر مردمی بهویژه تاکسیرانها، هفته آینده پروژه آسفالت جاده دستگردان آغاز میشود.او در ادامه علت مسکوتماندن برخی پروژهها مثل ساخت بیمارستان ابتدای شهرک شهید رجایی و رسیدگینکردن به مجموعه ورزشی محله کشاورز را شانهخالیکردن سازمانهای متولی میداند؛ نهادهایی که مسئول پروژهها هستند اما کاری انجام نمیدهند.